
نامه سلام...خسته نباشي...عزيز دور از دست هنوز توي دلت قدر اسم من جا هست؟ فداي چشم نجيبت هميشه باراني! هنوز مي شود امٌيد بر نگاه تو بست؟ هواي سمت شما مثل شعر ما ابري است؟ غروب هاي شما هم غريب و دلتنگ است؟ کدام واژه از اين شعر خط خطي خط خورد که بغض تلخ شما آمد و به گونه نشست؟ ...و بعد عزم سفر کرد و با شما کوچيد به شهر پنجره ها و اشاره ها پيوست؟ اشاره مي کني از دور دست ها گاهي ... اگرچه کوچک و کوتاه با تکان دو دست بدون اين که بنوشم صراحي از چشمت به يک اشاره ات انگار مي شوم سرمست ...و بعد يک غزل از راه دور مي آيد نمي شود که سر رشته را گرفت و گسست... ((ليلا ابراهيمي))

دو چشم مست
دو چشم مست تو خوش مي كشند ناز از هم نمي كنند دو بـد مـسـت، احتراز از هم شدي به خواب و بهم ريخت خيل مژگانت گشاي چشم و جدا كن سپاه ناز از هم ميان ابرو و چشم تو فرق نتوان داد بـلا و فـتـنـه نـدارنـد امـتـيـاز از هم كس از زبان تو با ما سخن نمي گويد چه نكته اي است كه پوشند اهل راز از هم شب فراق تو بگسيخت در كف مطرب ز سوز سينه ي من پرده هاي ساز از هم به باغ، سرو و صنوبر چو قامتت ديدند خجل شدند ز پستي دو سرفراز از هم تو بوسه اي ز لبت دادي و «صبوحي» جان به هيچ وجه نگشتيم بي نياز از هم
((شاطر عباس صبوحي))

نگاه كن نگاه کن چگونه با غزل، شبانه ميروم به جنگ خود جنون من جواني مرا، هدف گرفته با تفنگ خود تمام عمر خود دويدهام، به راه مردمان ديدهام ببين که تا کجا رسيدهام، به اعتبار پاي لنگ خود دروغ بوده گفتهام اگر، ز خويش ديدهام به غير شر به ريشة خودم زدم تبر، اگر زدم به سينه سنگ خود مرا که سالها نشستهام، به بورياي بيرياي غم زمانه ميکشد قدم قدم، به روي فرش رنگ رنگ خود نشستهام در انتظار خويش، که ناگهان تو ميرسي ز راه عبور کن! که من نميرسم، به هيچ جا از اين درنگ خود آهاي عشق! شوق شعلهور! من از خودم بريدهام دگر بيا مرا به خانهات ببر، به زير سقف نام و ننگ خود ((محمدرضا طاهري))
نظرات شما عزیزان:
|